Saturday, July 31, 2010

گام دوم: به عزرائیل بگویید دست نگاه دارد

دیشب بعد از عمری کتاب زبانم رو باز کرده بودم تا بلکه یک درسش رو تموم کنم. تلوزیون هم روشن بود و برنامه دو قدم مانده به صبح پخش می شد. داشتند راجع به یک مرحومی صحبت می کردند. مجری به سختی خودش رو کنترل می کرد. باور کردنش سخته ولی داشتند راجع به استاد محمد نوری صحبت می کردند.من خیلی از موسیقی سر در نمیارم و تنها شنونده هستم. شاید خبر فوت یک نفر که تا حالا از نزدیک ندیدیش و چیزی زیادی ازش نمی دونی، خیلی باعث ناراحتی آدم نشه ولی من فکر می کنم که ما با هنرمندهای محبوبمون یه دنیا خاطره مشترک داریم. در نوجوانی شنیدن، خواندن و دیدن آثار اونها باعث رشد احساساتمون میشه.  آثار اونها بخش بزرگی از نگاه ما به دنیا رو پایه ریزی می کنه، در جوانی  وقتی دنیا خیلی تنگ و تاریک می شه  به آثار اونها پناه می بریم تا ما رو ببرن به دنیای خیال، میانسالی و بعدش رو هم نمی دونم ولی احتمالا آثار اونها باعث می شه هزار خاطره ریز و درشت رو به یاد بیاریم. این بخش از کتاب <<زمین انسان ها>> ی اگزوپری خیلی خوب این شرایط رو توصیف می کنه.

و به راستی هیچ چیز هرگز جای رفیق گمشده را پر نخواهد کرد.
نمی توان برای خود دوستان قدیمی درست کرد.
هیچ چیز با این گنجینه ی خاطرات مشترک، این همه رنج ها و مصائب با هم چشیده، این همه قهرها و آشتی ها و هیجان های تند همسنگ نیست. این دوستی ها تکرار نمی شوند. کسی که نهال بلوطی به این امید می نشاند که به زودی در سایه اش بنشیند خیالی خام می پرورد
سیر زندگی بدین سان است. اول گنجی گرد آوردیم.  سالها درخت نشاندیم. ولی روزگاری می رسد که زمان زحمت ما را تباه می کند. ... و رفیقان یک یک سایه خود را از سر ما بر می گیرند.


دیشب یاد روزی افتادم که دوستم توی بوفه دانشگاه خبر مرگ قیصر امین پور رو بهم داد.تا اون روز نمی فهمیدم نبود شاعرمحبوبت چقدر دردناکه. اینکه دیگه نباید منتظر شعر جدیدی باشی چقدر آزار دهنده است. شنیدن این طور خبرها باعث میشه خیلی احساس تنهایی بکنم. تنها چیزی که می تونه کمی التیام بخش باشه اینه که تعداد زیادی از آثاراین آدم ها آنقدر کامل و بی نظیرند که هر وقت می خونی یا می شنوی شون انگار بار اولته. انگار آخرین آلبوم محمد نوری همین دیروز اومده توی بازار ...

گام اول

 هیچ کس نیست به ساحل پیدا
لکه ای نیست به دریا تاریک
که شود قایق اگر
آید نزدیک